تو یک مجموعهی آسی
پر از وجهی ؛ چو یک تاسی
تو چون یک قطعه از الماس
ولی گه سخت و وسواسی
به هر بادی چو بادبادک
روانی سوی رویاها
ولیکن موقعی برگشت
به غایت ؛ تلخ و نسناسی
اگر بازیگرم جانا
همین بوده طلب از من
چه پنهانی ؟ چه عظمایی؟
تویی که جمله ؛ حساسی
به حدی میکشم نازت
که نازم را خریداری
مکن با حرف و رفتارت
دلم زخمی؛ به هر داسی
حبیب اوجاری
1399.8.7
سال دیگه که گل دادن درختا
نو میکنیم تنهامونو با رختا
میریم با هم دامن صحرا و دشت
بازم میخندیم به روزای سختا
صدتا گره به مکر دشمن زدیم
تا پیدا شه دوباره شانس و بختا
ما که نشد خم قدمون با ستم !
فقط دوید تو چشما خون ِ لختا
شعر بهاری خصلتش همینه
که قافیه تنگ بشه گاهی وختا
حبیب اوجاری
۱۳۹۹.۱.۱۳
یلدا گذشت و باز سرم بی کُلاست
به آسمون خیره ام و سر ؛ هواست
طعنه بزن بر دل ِ غمگین ولی
گوش دل و گوش ِ سر از هم سواست
توی خوشی غرقی و غافل زمن
مونس ِ روز و شب من هم خداست
فکر میکنی خیلی شدی بادکنک؟
دوده که از شعله همیشه هواست !
میگذره دنیا کم و بیش آخرش
حساب دل شکن ز عاشق جداست
حبیب اوجاری
1398.10.1
تعداد صفحات : 0